رد پا


در صعودهای زمستانی، سرپرست برنامه یا قوی ترین و با تجربه ترین عضو گروه که در جلوی صف حرکت می کند، جدای از مسیریابی و هدایت گروه وظیفه برف کوبی را هم به عهده دارد. وقتی که ارتفاع برف و شیب مسیر صعود زیاد باشد، این کار جدای از لزوم داشتن تکنیک قدم برداشتن و درست کردن جای پا، با اندازه، زاویه و فواصل مناسب، انرژی و قدرت خارق العاده ای را هم می طلبد. اما سایر اعضا به راحتی با صرف انرژی بسیار کمتر و بدون نیاز به فکر کردن برای پیدا کردن جای پای مناسب، به صعود خود ادامه می دهند. درواقع فقط رد پای سرپرست بر روی برف باقی خواهد ماند تا همه با هم به قله برسند.
در عکاسی اما شاید بهتر باشد هر کس مسیر خودش را برف کوبی کند. این قضیه منافاتی با آموزش و یادگیری و استفاده از تجربیات و دانش بزرگان ندارد. اما از یک جایی به بعد هنرمند باید امضای خودش را داشته باشد. هرچند که پیدا کردن یک امضای اختصاصی بسیار مشکل است و همیشه طی کردن یک شیب تند برفی با استفاده از ردپاهای قبلی خیلی ساده تر، اما برای داشتن اثرانگشت باید برف کوبی کرد!

کمپ برفی


خدا بیامرزه فریدون اسماعیل زاده رو. می گفت برای کوهنوردی دو نفر کمه سه نفر زیاده. اگر بخوام این فتوا رو برای عکاسی خودم بدم، باید بگم برای عکاسی یک لنز کمه دوتا زیاده!

رنگ


من عکسهای سیاه و سفید رو دوست ندارم. شاید گاهی دچار این وسوسه بشم و عکس مونو تونی تهیه کنم که برای بیننده جالب باشه اما برای خودم که هر دو ورژن رو مقایسه می کنم، خیلی سخته که بتونم رنگ رو حذف کنم. دنیای من (یا ما) به اندازه کافی سیاه و کدر هست. همیشه سعی کردم با رنگ آمیزی کادرم، چشم و روح خود و بیننده ام رو نوازش بدم. البته خیلی وقتها عکاسی سیاه و سفید یه جور ژسته. از همون ژستهای کذایی که در دنیای هنرمندان گاهی دیده میشه. من فکر می کنم اگر از ابتدای ابداع عکاسی، امکان عکاسی رنگی هم وجود داشت، این حس نوستالژیک و روشنفکرانه فعلی از عکاسی سیاه و سفید خیلی کمتر میشد. عکس باید دارای پیام بسیار ظریف و در عین حال محکمی باشد که با حذف رنگ نه تنها لطمه ای نبیند، بلکه بر قوتش افزوده شود.

کوهنوردی یا عکاسی؛ مسئله این است.



همیشه حسرت می خوردم که ای کاش این ابزار و این تجربه در عکاسی رو 10-15 سال پیش داشتم. وقتی که هر هفته برنامه کوهنوردی داشتیم و جایی در ایران نبود که به قول محمد صالح علا، با آن زلفی گره نزده باشیم!

اما حالا می بینم همون بهتر که نداشتم. چون یا به قله نمی رسیدیم، یا اینقدر برنامه طولانی میشد که به شب می خوردیم و احتمالا یخ می زدیم. البته اگر قبل از اون همنوردانِ جان به علت عقب ماندنهای پیاپی و منتظر من ماندن، از خجالتم در نمی آمدند!

برای اجرای یک برنامه کوهنوردی مخصوصا در زمستان، زمانبندی برنامه خیلی مهمه. ولی اینقدر مناظر زیبای کوهستان، وسوسه انگیز است که نمیشه نایستاد و عکسی نگرفت. اون هم عکاسی من که برای یک شات باید کلی عملیات ژانگولر و بالا پایین بکنم تا عکسی رو که می خوام بگیرم. نتیجه این میشه که یک برنامه 6 ساعته 10 ساعت طول می کشد!

خلاصه وقتی جوانتر بودم، کوه می رفتم و عکاسی هم می کردم، اما حالا کوه می رم تا عکاسی کنم. اون موقع از عکاسی می موندم الان از کوهنوردی! حداقل زمان نگاتیو خوبیش این بود که دیگه وقتی برای دیدن عکس و هیستوگرام گرفته نمیشد و یا فیلم تموم میشد و خلاص. یک رول 36تایی برای یکی دو برنامه بس بود. اما حالا تا 400-500 تا عکس نگیرم و مموری پر نشه که ول کن نیستم. تازه وقتی هم حافظه پر میشه، می گردم عکسهای خراب رو پاک می کنم تا فضا برای عکس جدید پیدا کنم.

خلاصه که این دو بدجوری هووی هم شده اند و من هم مثل همه مردهای دوشلواره بد جوری این وسط گیر کردم!

آسمان، بی اندازه آبی


هیچ چیز مثل ابرهای بازیگوش به آسمان جلوه نمی دهد. به شرط آنکه آفتاب بتابد، باد شدید بوزد، و شما بال داشته باشید تا از آلودگی هوا فرار کنید و کمی آسمانی شوید!

نور جنون!


یک روز خیلی سرد زمستانی برای عکاسی از رودخانه و قندیلهای اون و برای اینکه نور کم باشه تا بتونم با سرعت پایین عکاسی کنم،
صبح خیلی زود قبل از اینکه آفتاب دره را روشن کند سه پایه رو علم کردم. عکاسی کنار رودخانه در حالی که آب پاهامو خیس کرده بود و فیکس کردن سه پایه روی سنگهای یخ زده و تنظیم کادری که می خواستم طاقت فرسا شده بود ، همراهم با تعجب و شاید هم با تاسف به من نگاه می کرد و شاید هم در دل دعا می کرد که خداوند جنون منو درمان کند تا برای گرفتن فقط یک عکس، یک ساعت تمام در سرمای چند درجه زیر صفر همراه با سوز شدید و ترشح آب یخ زده رودخانه خودمو عذاب ندم.اما ظهر که برمی گشتیم شخصی را دیدم که به مرض من دچار بود! هر چند آفتاب بالا اومده بود اما هوا هنوز فوق العاده سرد بود طوری که رنگهای این نقاش یخ می زد و او هم با مشقت و دستان یخ زده در حال نقاشی بود.


اگر کسی به این مرض مبتلا نباشد حتما اون عکاس،اون نقاش و یا اون کوهنورد و ... را ملامت کرده و در دل به حالش افسوس می خورد و شاید نیشخندی تمسخرآمیز هم نثارش کند.اما من فکر می کنم خداوند این جنون، این عشق و یا این نور را به کسانی که انتخاب کرده، هدیه داده است.