برگ ریزان
دیشب که دیدم به سلامتی بارون اومده صبح قبل از طلوع آفتاب زدم بیرون. پاییز وقتی که بارون به برگها می خوره و اونها رو تمیز می کنه رنگهای پاییزی متبلور میشه. هوای بسیار مطبوع و عالی همراه با چای آتیشی باعث شد که شاتهای خوبی داشته باشم.
درخت عاشق
گاهی اوقات بارها به مکانی می روی برای عکاسی. اما چیزهایی را نمی بینی. شاید هنوز چشمانم به حد کافی قوی نشده اند. این درخت ژولیده پریشان عاشق از آنهاست. در میان انبوهی از درختان جوان و زیبا و سرحال گم شده بود!
آغاز پاییز
این اولین دشت من از پاییز امسال هست. هر چند که طبیعت هنوز حال و هوای پاییزی نگرفته. کلی چشم چرونی کردم تا سوژه پاییزی پیدا کنم.
بی قاعده
مدتیه به دلیل اینکه فرصت بیرون رفتن برای عکاسی ندارم و اصولا تابستون، برای عکاسی من سوژه های زیادی نداره، رفتم سراغ کارهای خارج از قاعده! هر چند که همین کارهای به اصطلاح خارج از قاعده هم برای خودش قواعدی داره. شاید خیلی از عکاسان معجزات وادی دیجیتال برایشون عادی شده باشه اما من هنوز هم از این همه امکانات ذوق زده میشم. برای من گرفتن عکسی مثل این با نگاتیو غیر ممکن بود. شاید با نگاتیو کسی 40-50 تا نگاتیو حروم نمی کنه تا یه همچین چیزی بگیره. تازه بعدش هم بگه خوب که چی؟!
سانیار
بعد از اینکه کاری که عادت شده بود رو ترک کنید و از مودش بیرون بیایید خیلی سخته که دوباره شروع کنید. وبلاگ نویسی ما هم اینجوری شده. یه مدتیه که تنبلی می کنم.
اما این فینگیلی رو که می بینید من داییشم! روزی که به دنیا اومد مملکت رو بهم ریخت! یعنی دقیقا بعد از اینکه صدای ونگش بلند شد شهر به آشوب کشیده شد. آخه ساعت 2 بعد از ظهر روز 23 خرداد 88 به دنیا اومد!
ما رو هم گذاشته سر کار. یک فامیل رو مچل خودش کرده فسقلی. من هم که شدم عکاسباشی حضرتش. از لحظه به لحظه این سه ماه عکس و فیلم داره. بچه های امروزی چقدر خوشبختند.
کلون بستک
امروز در حالی که همه درگیر جار و جنجال دهمین انتخابات ریاست جمهوری بودند، من اینجا، در ارتفاع 4200 متری، به دور از همه جنجالها و رنگها آرامش خود را یافتم. امیدوارم مردم هم بعد از انتخابات آرامش خود را در یابند.
البته رای هم دادم. گفتم شاید اینجا یه صندوق سیار باشه اما نبود! حتما ترسیدند رای ها رو باد ببره. آخه اینجا خیلی باد شدید بود. نمی دونم تو شهر هم باد بود یا نه؟ نکنه امشب رای مردم رو باد ببره؟!
گرچال
امروز نمایشگاه عکسی رفتم از دو تن از بزرگان عکاسی ایران! شاید به دلیل اینکه درک عکاسی فاین آرت حتی برای بیننده حرفه ای هم مشکل است، این ژانر از عکاسی دستاویزی شده برای هر عکاسی که هر چیزی را به اسم فاین آرت به خورد مخاطب دهد و اگر این اثر متعلق به عکاسی پرآوازه باشد، این قضیه تشدید می شود و بیننده هر چقدر به دنبال مفهوم و اندک نشانه ای از حس زیباشناختی باشد چیزی پیدا نمی کند و به خودش می گوید که لابد من چیزی نمی فهمم. داستانی که در بینال امسال بحثهای زیادی آفرید. اما ظاهرا هنوز سوژه نخ نما شده چادری معلق در هوا و نمایش چندباره آن برای مدعیان عکاسی ایران، جذاب است.
آهار بشم
بعضی از عکاسان تازه کار فکر می کنند اگر با یک منظره بسیار زیبا و خارق العاده روبرو شوند می توانند به همان نسبت عکسهای فوق العاده ای بگیرند. در صورتیکه عکاسی از چنین مناظری کاری بسیار سخت است!
اکثر عکسهایی که اینجا و اونجا از طبیعت زیبای این روزهای بهار از عکاسان آماتور می بینم، متوجه می شوم که چنان محو منظره شده اند که فقط دوربین رو به طرف سوژه گرفته اند و شاتر رو فشاردادند. و حتی ساده ترین اصول کادر بندی که شاید در مواقع عادی رعایت می کردند، در نظر نگرفتند. در واقع آن موفعیت رو ضایع کرده اند.
یکی از تواناییهایی که یک عکاس، از هر شاخه ای، باید داشته باشد، توانایی کنترل احساسات و هیجانات شدید است. در غیر این صورت عکاس نمی تواند احساس و هیجانی را که دیده و درک کرده به بیننده اش منتقل کند. در خلق هنر هر چقدر جان و روح هنرمند بیشتر به هیجان و قلیان بیافتد، اثر تاثیر گذارتری می آفریند به شرطی که بر این نیروی به وجود آمده کنترل داشته باشد و بتواند با استفاده از تکنیک و تخصص خود، آن را به مخاطبش نیز منتقل کند.
خب من هم مثل هر عکاس آماتور دیگری دچار این اشتباهات شده ام. و وقتی نتیجه کارم رو از یک برنامه عکاسی عالی دیدم، کلی از خودم ناامید شدم.
برای درمان این نقیصه به دو عامل رسیدم. یکی تجربه و دیگری تمرین ذهنی.
هر چقدر تجربه ام در عکاسی بیشتر شد و بیشتر به ابزار و خود عکاسی مسلط شدم، به طور نا خودآگاه در مواجهه با چنین صحنه هایی بهتر عمل کردم. مانند راننده ماهری که در هنگام وقوع حادثه خیلی سریع و درست تصمیم می گیرد در حالیکه یک راننده تازه کار فقط جفت پا روی ترمز می کوبد و فرمانش را می چرخاند.
کار دیگری که می کنم این هست که قبل از اینکه برای برنامه عکاسی از خانه بیرون بروم، با خودم مرور می کنم که چه کارهایی باید انجام بدم و خودم رو در آن موقعیت تصور می کنم. مثلا برای عکاسی طبیعت چون می دونم که کجا می روم و چه چیزهایی می بینم یا احتمال می دهم که خواهم دید، به طور ذهنی شرایط رو تمرین می کنم. درست مثل ورزشکاری که برای مسابقه ای مهم باید تمرین و تمرکز ذهنی داشته باشد، یکی عکاس هم باید تمرین ذهنی داشته باشد.
بعد از آن در موقع عکاسی هم با نیرویی که از درون به من نهیب می زند که" به به چه منظره ای، بپر چند تا عکس باحال بگیر" مبارزه می کنم. حتی گاهی اوقات وقتی چیزی می بینم و بلافاصله دستم به دوربین می ره بعد از نگاه کردن از ویزور، عکسی نمی گیرم و دوربین رو پایین میارم و نفس عمیقی می کشم و صحنه رو دوباره با دقتی که یک عکاس باید نگاه کند، می بینم. اون وقت عکس بهتری می گیرم.
داغ لاله
بیداد رفت لاله ى بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله اى که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
ژربرا
از وقتی که وارد دنیای دیجیتال شدم همه مباحث آن برایم جذابیت داشته و با علاقه می آموختم. اما برای من سختترین بخش، مبحث مدیریت رنگ است. همیشه از اینکه نمی تونم به رنگ و کنتراستی که می بینم اعتماد کنم رنج می برم. مخصوصا اینکه قسمتی از این بی اعتمادی مربوط به سخت افزار است که گاهی دور از دسترس ماست.
این عکس در هیچ محیط رنگی جز پروفتو جواب نمی داد. رنگ قرمز در هر سه محیط دیگر سرریز میشد. حالا این عکس در کامپیوترهای دیگر و روی کاغذ چه سرنوشتی خواهد داشت، خدا داند مخصوصا با این وضعیت چاپ در کشور ما.
قاصدک
یک ماهی هست که اینجا خاک می خوره دلیلش هم این بود که در واقع دوربینم خاک می خورد! اما مقصر اصلی خواجه حافظ شیرازی بود. بعد از سال تحویل تفالی به حافظ زدم که مطلع شعر این بود:
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کاخر
هم بر سر حال حیرت آمد
از همون روز اول سال، چهار حادثه حیرت انگیز برایم اتفاق افتاد که دوتاش خیلی بد بود، دوتاش هم خیلی خوب! امیدوارم این چرخه حیرت تا پایان سال به سمت حوادث خوب چرخ بخوره.
خلاصه روز جمعه بعد از یک ماه خماری شدید به دلیل نخوردن باد کوهستان و چای آتیشی و عکس نگرفتن، زدیم به کوه و دشت. اما به قول معروف سیاه بهار بود و قحطی سوژه. برف و سرمای نابهنگام هم اجازه ای برای خودنمایی بهار نداده بود. تا اینکه این قاصدک منو صدا کرد تا مژده خبرهای خوشی را برای من و شما بیاورد.
نوبران
نمی دانم شما کی عکسهای خوبی می گیرید؛ وقتی که تنها به عکاسی می روید یا با دوستی؟ دل شکسته هستید یا شادمان؟ عاشق هستید یا بیزار؟ ...
اما من دوست دارم تنها عکاسی کنم. شب قبل به محلی که برای عکاسی می روم فکر کنم و آنجا را مجسم کنم. اگر حال خوشی داشته باشم و آب و هوا و نور و فضا مساعد باشد، به این نیت از خانه بیرون می روم که کار جدیدی انجام بدهم.
اما امان از زمانی که منظره زیبایی برایم جلوه گری کند و به دلیل حضور همراهانی که حوصله ایستادن و تحمل عکاسی من را ندارند، یا مجبور شوم که از قید عکاسی بگذرم یا اینکه با عجله چند شات بزنم و بعد در زمان مرور عکسها هی پشت دستم بزنم که کاش اینجور می کردم یا آنجور. ظاهرا این شکوفه ها هم مثل من عجله داشتند و یک ماهی زودتر شکفتند.
اسپیلت
شما فکر می کنید که در یک موقعیت خاص برای افزایش سرعت شاتر، بهتره که ایزو رو افزایش داد یا اینکه عکس را یک استاپ underexpose کرد و بعد در مبدل raw اکسپوژر را تصحیح کرد؟
ابتدا فکر می کردم که این پرسش بی ربطی است و جواب مشخص است. اما با کمی جستجو متوجه شدم این سئوالی است که برای خیلیها مطرح شده و راجع به آن بحثهای زیاده شده است. خب من فکر می کنم که راه درست،افزایش ایزو است. چون با اکسپوز صحیح و expose to the right نسبت S/N افزایش می یابد و از posterization جلوگیری می شود. به علاوه اینکه از حداکثر ظرفیت سنسور هم استفاده می شود.
اما برای دیدن این قضیه خودم تست کردم. نتیجه جالب بود وضعیت نویز و posterization در عکسی که ایزوی بالاتر داشت بهتر بود. فقط می ماند کاهش داینامیک رنج با افزایش ایزو.
* اسپیلت نام قله ای است در شمال تهران.
رد پا
در صعودهای زمستانی، سرپرست برنامه یا قوی ترین و با تجربه ترین عضو گروه که در جلوی صف حرکت می کند، جدای از مسیریابی و هدایت گروه وظیفه برف کوبی را هم به عهده دارد. وقتی که ارتفاع برف و شیب مسیر صعود زیاد باشد، این کار جدای از لزوم داشتن تکنیک قدم برداشتن و درست کردن جای پا، با اندازه، زاویه و فواصل مناسب، انرژی و قدرت خارق العاده ای را هم می طلبد. اما سایر اعضا به راحتی با صرف انرژی بسیار کمتر و بدون نیاز به فکر کردن برای پیدا کردن جای پای مناسب، به صعود خود ادامه می دهند. درواقع فقط رد پای سرپرست بر روی برف باقی خواهد ماند تا همه با هم به قله برسند.
در عکاسی اما شاید بهتر باشد هر کس مسیر خودش را برف کوبی کند. این قضیه منافاتی با آموزش و یادگیری و استفاده از تجربیات و دانش بزرگان ندارد. اما از یک جایی به بعد هنرمند باید امضای خودش را داشته باشد. هرچند که پیدا کردن یک امضای اختصاصی بسیار مشکل است و همیشه طی کردن یک شیب تند برفی با استفاده از ردپاهای قبلی خیلی ساده تر، اما برای داشتن اثرانگشت باید برف کوبی کرد!
کمپ برفی
خدا بیامرزه فریدون اسماعیل زاده رو. می گفت برای کوهنوردی دو نفر کمه سه نفر زیاده. اگر بخوام این فتوا رو برای عکاسی خودم بدم، باید بگم برای عکاسی یک لنز کمه دوتا زیاده!
رنگ
من عکسهای سیاه و سفید رو دوست ندارم. شاید گاهی دچار این وسوسه بشم و عکس مونو تونی تهیه کنم که برای بیننده جالب باشه اما برای خودم که هر دو ورژن رو مقایسه می کنم، خیلی سخته که بتونم رنگ رو حذف کنم. دنیای من (یا ما) به اندازه کافی سیاه و کدر هست. همیشه سعی کردم با رنگ آمیزی کادرم، چشم و روح خود و بیننده ام رو نوازش بدم. البته خیلی وقتها عکاسی سیاه و سفید یه جور ژسته. از همون ژستهای کذایی که در دنیای هنرمندان گاهی دیده میشه. من فکر می کنم اگر از ابتدای ابداع عکاسی، امکان عکاسی رنگی هم وجود داشت، این حس نوستالژیک و روشنفکرانه فعلی از عکاسی سیاه و سفید خیلی کمتر میشد. عکس باید دارای پیام بسیار ظریف و در عین حال محکمی باشد که با حذف رنگ نه تنها لطمه ای نبیند، بلکه بر قوتش افزوده شود.
کوهنوردی یا عکاسی؛ مسئله این است.
همیشه حسرت می خوردم که ای کاش این ابزار و این تجربه در عکاسی رو 10-15 سال پیش داشتم. وقتی که هر هفته برنامه کوهنوردی داشتیم و جایی در ایران نبود که به قول محمد صالح علا، با آن زلفی گره نزده باشیم!
اما حالا می بینم همون بهتر که نداشتم. چون یا به قله نمی رسیدیم، یا اینقدر برنامه طولانی میشد که به شب می خوردیم و احتمالا یخ می زدیم. البته اگر قبل از اون همنوردانِ جان به علت عقب ماندنهای پیاپی و منتظر من ماندن، از خجالتم در نمی آمدند!
برای اجرای یک برنامه کوهنوردی مخصوصا در زمستان، زمانبندی برنامه خیلی مهمه. ولی اینقدر مناظر زیبای کوهستان، وسوسه انگیز است که نمیشه نایستاد و عکسی نگرفت. اون هم عکاسی من که برای یک شات باید کلی عملیات ژانگولر و بالا پایین بکنم تا عکسی رو که می خوام بگیرم. نتیجه این میشه که یک برنامه 6 ساعته 10 ساعت طول می کشد!
خلاصه وقتی جوانتر بودم، کوه می رفتم و عکاسی هم می کردم، اما حالا کوه می رم تا عکاسی کنم. اون موقع از عکاسی می موندم الان از کوهنوردی! حداقل زمان نگاتیو خوبیش این بود که دیگه وقتی برای دیدن عکس و هیستوگرام گرفته نمیشد و یا فیلم تموم میشد و خلاص. یک رول 36تایی برای یکی دو برنامه بس بود. اما حالا تا 400-500 تا عکس نگیرم و مموری پر نشه که ول کن نیستم. تازه وقتی هم حافظه پر میشه، می گردم عکسهای خراب رو پاک می کنم تا فضا برای عکس جدید پیدا کنم.
خلاصه که این دو بدجوری هووی هم شده اند و من هم مثل همه مردهای دوشلواره بد جوری این وسط گیر کردم!
آسمان، بی اندازه آبی
هیچ چیز مثل ابرهای بازیگوش به آسمان جلوه نمی دهد. به شرط آنکه آفتاب بتابد، باد شدید بوزد، و شما بال داشته باشید تا از آلودگی هوا فرار کنید و کمی آسمانی شوید!
نور جنون!
یک روز خیلی سرد زمستانی برای عکاسی از رودخانه و قندیلهای اون و برای اینکه نور کم باشه تا بتونم با سرعت پایین عکاسی کنم،
صبح خیلی زود قبل از اینکه آفتاب دره را روشن کند سه پایه رو علم کردم. عکاسی کنار رودخانه در حالی که آب پاهامو خیس کرده بود و فیکس کردن سه پایه روی سنگهای یخ زده و تنظیم کادری که می خواستم طاقت فرسا شده بود ، همراهم با تعجب و شاید هم با تاسف به من نگاه می کرد و شاید هم در دل دعا می کرد که خداوند جنون منو درمان کند تا برای گرفتن فقط یک عکس، یک ساعت تمام در سرمای چند درجه زیر صفر همراه با سوز شدید و ترشح آب یخ زده رودخانه خودمو عذاب ندم.اما ظهر که برمی گشتیم شخصی را دیدم که به مرض من دچار بود! هر چند آفتاب بالا اومده بود اما هوا هنوز فوق العاده سرد بود طوری که رنگهای این نقاش یخ می زد و او هم با مشقت و دستان یخ زده در حال نقاشی بود.
اگر کسی به این مرض مبتلا نباشد حتما اون عکاس،اون نقاش و یا اون کوهنورد و ... را ملامت کرده و در دل به حالش افسوس می خورد و شاید نیشخندی تمسخرآمیز هم نثارش کند.اما من فکر می کنم خداوند این جنون، این عشق و یا این نور را به کسانی که انتخاب کرده، هدیه داده است.
زمستان
این دل خسته من حال و هوایی دارد
گویا عقده دیدار بهاری دارد
این زمستان سیه نور دل ما رو برد
روح سردش نفسم را به تباهی بسپرد
لحظه های شب و روزش پی هم آمد و رفت
شادی از پنجره آمد، از دری پر زد و رفت
باد سردش صورتم را افسرد
برف و سرما روح مرا آزرد
ساقیا باده بده فصل غم از ما جان برد
روزگار بی وفا رنگ دل از ما شست
شاید این می روح ما تازه کند
دل خستۀ ما را به دمی زنده کند
تا که بهار زیبا برسد از ره دور
ببرد این غم ما را آورد شادی و شور
- شاعر هم مانند عکاس آماتورست. در واقع شاعرِ آماتور، این شعر رو برای این عکسِ همسرِ عکاسِ آماتورش گفته!!
اشتراک در:
پستها (Atom)