... پشت هیچستان


پاییز رفت و زمستان آمد


... شنهای مرطوب عزیمت

... ریخته سرخ غروب

من با شنهای مرطوب عزیمت بازی می کردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم
من قاتی آزادی شن ها بودم
من دلتنگ بودم