زمستان




این دل خسته من حال و هوایی دارد
گویا عقده دیدار بهاری دارد
این زمستان سیه نور دل ما رو برد
روح سردش نفسم را به تباهی بسپرد
لحظه های شب و روزش پی هم آمد و رفت
شادی از پنجره آمد، از دری پر زد و رفت
باد سردش صورتم را افسرد
برف و سرما روح مرا آزرد
ساقیا باده بده فصل غم از ما جان برد
روزگار بی وفا رنگ دل از ما شست
شاید این می روح ما تازه کند
دل خستۀ ما را به دمی زنده کند
تا که بهار زیبا برسد از ره دور
ببرد این غم ما را آورد شادی و شور



  • شاعر هم مانند عکاس آماتورست. در واقع شاعرِ آماتور، این شعر رو برای این عکسِ همسرِ عکاسِ آماتورش گفته!!