skip to main
|
skip to sidebar
My photography
مرغ افسانه نشسته بود
از شکاف سینه اش به بیرون نگریست
تهی درونش شبیه درختی بود
شکاف سینه اش را با پرها پوشاند
بال هایش را گشود
.و شاخه را در ناشناسی فضا تنها گذاشت
1 comments:
ناشناس گفت...
شعر در خدمت عکس. ترکیب بندی عالی و شارپنس بسیار خوب. ممنون پیام عزیز
۱۶ دی ۱۳۸۶ ساعت ۱۸:۴۴
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
◄
2014
(1)
◄
اکتبر
(1)
◄
2013
(2)
◄
ژوئن
(1)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
2012
(12)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(3)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(1)
◄
فوریهٔ
(3)
◄
2011
(11)
◄
نوامبر
(2)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(1)
◄
مهٔ
(1)
◄
فوریهٔ
(1)
◄
ژانویهٔ
(2)
◄
2010
(26)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(3)
◄
اکتبر
(2)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(2)
◄
مهٔ
(2)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(3)
◄
فوریهٔ
(2)
◄
ژانویهٔ
(4)
◄
2009
(39)
◄
دسامبر
(2)
◄
نوامبر
(5)
◄
اکتبر
(4)
◄
سپتامبر
(2)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(3)
◄
مهٔ
(4)
◄
آوریل
(2)
◄
مارس
(2)
◄
فوریهٔ
(6)
◄
ژانویهٔ
(8)
▼
2008
(63)
◄
دسامبر
(4)
◄
نوامبر
(8)
◄
اکتبر
(6)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(5)
◄
ژوئیهٔ
(4)
◄
ژوئن
(6)
◄
مهٔ
(6)
◄
آوریل
(11)
◄
مارس
(2)
◄
فوریهٔ
(5)
▼
ژانویهٔ
(5)
بدون عنوان
کودکان کربلا
بدون عنوان
مرغ افسانه نشسته بوداز شکاف سینه اش به بیرون نگریس...
... مرگ رنگ
◄
2007
(15)
◄
دسامبر
(7)
◄
نوامبر
(8)
1 comments:
شعر در خدمت عکس. ترکیب بندی عالی و شارپنس بسیار خوب. ممنون پیام عزیز
ارسال یک نظر