مرغ افسانه نشسته بود
از شکاف سینه اش به بیرون نگریست
تهی درونش شبیه درختی بود
شکاف سینه اش را با پرها پوشاند
بال هایش را گشود
.و شاخه را در ناشناسی فضا تنها گذاشت

1 comments:

ناشناس گفت...

شعر در خدمت عکس. ترکیب بندی عالی و شارپنس بسیار خوب. ممنون پیام عزیز